جدول جو
جدول جو

معنی ده زبان - جستجوی لغت در جدول جو

ده زبان
(دَهْ زَ)
که به ده زبان سخن گوید، کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون. مقابل یک دل و یک زبان:
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
در گوشه ای بمیر و پی توشۀ حیات
خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه.
خاقانی.
و هر که چون سوسن ده زبان و چون لاله دو روی گشتست روزگارش به خنجر تیز چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است. (سندبادنامه ص 17).
کای سوسن ده زبان چه بودت
کاندیشۀ من زبان ربودت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ده زبان
دارای ده زبان، ده دله
تصویری از ده زبان
تصویر ده زبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ زبان
تصویر سگ زبان
گیاهی از نوع گاوزبان با برگ های پوشیده از کرک، گل های خوشه ای قرمز یا بنفش، دانه های خاردار و ریشه ضخیم که بلندیش تا شصت سانتی متر می رسد و در اراضی خشک و شنی می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم زبان
تصویر هم زبان
هر یک از دو یا چند تن که به یک زبان و یک لغت صحبت کنند، کنایه از هم دل، کنایه از همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده زبان
تصویر گنده زبان
کسی که بی سبب به دیگران ناسزا بگوید و دشنام بدهد، بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در زمان
تصویر در زمان
درحال، فی الفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک زبان
تصویر یک زبان
هم صدا، هم آواز، هماهنگ، متفق
یک زبان شدن: کنایه از هماهنگ شدن، متحد شدن، با خلوص نیت رفتار کردن
یک زبان گردیدن: کنایه از هماهنگ شدن، متحد شدن، با خلوص نیت رفتار کردن، یک زبان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ زَ)
حالت و چگونگی ده زبان، پرحرفی و زیادگویی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از هرلحظه چیزی گفتن وبر حرف خود ثابت نبودن است. (آنندراج) :
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن.
سیدحسن غزنوی.
با نسیم خانه زاد بوستان دوستی
ای گل رعنا چو سوسن ده زبانی می کنی.
حکیم شفایی (از آنندراج).
و رجوع به ده زبان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ زَ)
آنکه بسیار بد مردمان گوید. بدزبان:
هرچه بخواهد بده که گنده زبان است
دیو رمیده نه کنده داند و نه رش.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(دِهْ زَ)
دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک در 32هزارگزی جنوب باختری آستانه. دارای 135 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آن که زبانها و السنه متعدد بداند: صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آن جا بداری صلحشان. (مثنوی)، بسیار فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری درتکلم بزبانی شرکت دارد، همدمی که سخن شخص را نیک دریابد: هر که او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گر چه دارد صد نوا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول زبان
تصویر ول زبان
کسی که سخن بیهوده گوید حرف مفت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر زبان
تصویر گهر زبان
سخنگوی فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
کم سخن، کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد: (همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گاو زبانیان که علفی و دو ساله است و ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر میباشد رنگش سبز مایل به سفید است و در اراضی شن زار و خشک اغلب نقاط اروپا و آمریکای شمالی و آسیا (از جمله ایران) میرود. ریشه اش ضخیم و دراز و دوکی شکل و گوشتدار و برنگ خاکستری تیره است برگهایش نرم و سبز مایل به سفید و از کرکهای ظریفی پوشیده شده است. گلهایش به رنگ قرمز یا بنفش تیره و مجتمع به صورت خوشه و کوچکند و در ماه های اردیبهشت و خرداد ظاهر میگردد ریشه آن در طب مورد استفاده است لسان الکلب اذن الارنب
فرهنگ لغت هوشیار
براعه الطلب: طلب کردن چیزی است از کسی با الفاظ نعز و دل انگیز که در مخاطب تاثیر کند صورت الحاح و خواهش نداشته باشد حسن طلب ادب السول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در زمان
تصویر در زمان
در حال فورا فی لافور. رشته و ریسمان تافته که در سوزن کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد زبان
تصویر بد زبان
فحاش، ناسزاگوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره زبان
تصویر اره زبان
تیز زبان زبان دراز تند و تیز گوینده، بهتان گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو زبان
تصویر دو زبان
منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بد مردمان بسیار گوید بد زبان: هر چه بخواهد بده که گنده زبانست دیور میده نه کنده راند و نه رش. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده زبانی
تصویر ده زبانی
پر حرفی و زیاده گوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک زبان
تصویر یک زبان
((~. زَ))
متفق القول، یک دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگ زبان
تصویر سگ زبان
آذان الارنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
Unspeakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
Bilingually
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
несказуемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
двуязычно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
unsagbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
zweisprachig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
невимовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
двомовно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
niewypowiedziany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دو زبانه
تصویر دو زبانه
dwujęzycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی